سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که را نهال خوى و خلق به بار بود ، شاخ و بر او بسیار بود . [نهج البلاغه]   بازدید امروز: 2  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 9939
 
اقلیم عشق
 
که عشق آسان نمود اول
نویسنده: آهوی مشکین(یکشنبه 85/4/4 ساعت 10:53 عصر)

در این سیاه و سپید روزها منتظر رنگین کمان بختم نشسته ام

و به درگاه تنگ ثانیه ها می نگرم شاید هر آن چکامۀ بختی روشن به کلبۀ تاریکم نور بیفکند.

من آرمیده ام

اما نه با نازی که تو می دانی. من آرمیده ام با سوزی که خود می دانم

راه تنگ است و دشوار و همسفر گویی با من نیست

در خاطرم هست که مرا شوق همسفری همراه و همزبان و همدل و هم کیش بود

و حال آن علامت گوش نقطه به پا در سرم روشن می شود که آیا حالا هست ؟!

و اما شاعر گویی می دانست که گفته بود:

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها

و حال من نیز می دانم و سخت باور دارم. ولی هنوز که هنوز است ثانیه ها را در منحنی بختم می شمارم و با پلک هایم رنگین کمان پرواز را نشانه می گیرم.

کسی چه می داند؟

شاید به خطا نرفت.

آری حال که عاشق شدیم پس باید عاشق بمانیم

و رهایی جز این چیز دیگری نیست. این را من نمی گویم

اویی که بود و هست و خواهد بود می گوید

و ما باید باور کنیم.



نظرات دیگران ( )

غروب
نویسنده: آهوی مشکین(سه شنبه 85/3/30 ساعت 11:48 عصر)

حجم کوچک اتاق مرا

وقتی غروب پر می کند

آنگاه آتشم که به سردی رسیده است

آنگاه احساس گمشده ام

دست مترسکی است

که به نور غروب زرد

وعده ی دیدار صبح می دمد ولی

در کاه سینه اش

تکرار ماندنیست.

وقتی که بستر من

خالیست از نفس

انگار رفتنیست

آری تنم شکسته و در پای مردنست

دلگیر بودنست

وقتی نگاه ساکت و سردی به صورتم

دردی عمیق و شاید

زخمی که چرک و قدیمی ست می زند

گم می شوم خودم

وقتی غروب می شود

وقتی غروب می شود

غرق سکونتم.



نظرات دیگران ( )

عنکبوت
نویسنده: آهوی مشکین(سه شنبه 85/3/30 ساعت 11:46 عصر)

صبح از پنجره می دمد و

و عنکبوت کوچک امیدوار

در لابه لای شاخه های کنار پنجره

آرام آرام لانه می سازد

بی آنکه بداند چشمهایی می نگردش

هستی اش را در هندسه عظیم نقش می زند

و بعد آن حشرات کوچک نگونبخت

بی آنکه بخواهند آخرین لحظات زندگی خودرا

با تمام وجودشان تار می نوازند

عنکبوت لبخند می زند

و خدا را شکر می گوید

این قانون زندگی است.

 



نظرات دیگران ( )

مناجات
نویسنده: آهوی مشکین(سه شنبه 85/3/30 ساعت 11:44 عصر)

ای دوست به پهنه قلب خسته ام نوری بیفشان که بی نورت مرده ای بیش نیستم

دستم را بگیر و به زلال روشن آنسوها پروازم بده که بی پرواز خاکی خسته ای بیش نیستم

ای لطافت آبی !

نگاه مهربانت را به من بیفکن و اشکهای گرمم را از گونه های سردم پاک کن که سخت سوزان است دلم را.

دیریست که دریافته ام که بی تو هیچ هیچ هیچم. حتی اگر یار مهربانی دستم را به گرمی بفشارد.

پس تو دستم را به گرمی بفشار که سخت محتاج توام.



نظرات دیگران ( )

<      1   2   3   4      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دونم شماره تلفن خدارو گم کردم یا شماره تلفن خدا منو گم کرده
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
گذشته ها
پاییز 1385
تابستان 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
اقلیم عشق
آهوی مشکین

|| لوگوی وبلاگ من ||
اقلیم عشق

|| لینک دوستان من ||
کوله پشتی

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو