سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالمند از اینکه نزد جوان بنشیند و از او دانش آموزد، خجالت نکشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]   بازدید امروز: 10  بازدید دیروز: 0   کل بازدیدها: 9552
 
اقلیم عشق
 
یه نفر اونور خیابونه
نویسنده: آهوی مشکین(پنج شنبه 85/9/2 ساعت 7:24 صبح)

تو اتوبوس نشستم که حرکت کنه تو میای و بلیط و از من می گیری تا به راننده بدی وقتی نگام به دستای پینه بسته تو می افته دلم ریش ریش می شه وقتی که خونی که بین ترکای دستت نقش بسته رو می بینم تنم به لرزه می افته و دلم می خواد برای تمام دستای پینه بسته ای مثل دست تو زار زار گریه کنم بغض گلومو می گیره می خوام به دستات بوسه بزنم ولی نمی دونم تو کی هستی می دونم که فقط یه عابری آره یه عابر منم یه عابرم اونم یه عابره اصلا هممون عابریم ولی کدوم یکی از ما می ایسته و به بغل دستیش نگاه می کنه کدوم یکی از ما دستاشو زیر اشکای یکی دیگه می گیره و چتر یکی دیگه می شه.

دستاتو توی دلم می بوسم تو رد می شی و من بی اختیار چشمم به اون طرف خیابون می افته یکی که همسن توست داره شکلات داغ می خره تا ببره تو ماشین آخرین مدلش نوش جان کنه.دستاشو با دستکشای چرم گرون قیمت پوشونده تا نکنه یوقت سرما پوستشو ناراحت کنه لبخند می زنه و یه کم از شکلاتشو سرمی کشه تو ماشین می شینه و با سرعت دور می شه من دلم می خواست گریه کنم به تو نگاه می کنم و بی اختیار اشک از چشمام جاری میشه.



نظرات دیگران ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
نمی دونم شماره تلفن خدارو گم کردم یا شماره تلفن خدا منو گم کرده
[عناوین آرشیوشده]

|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| مطالب بایگانی شده ||
گذشته ها
پاییز 1385
تابستان 1385

|| اشتراک در خبرنامه ||
  || درباره من ||
اقلیم عشق
آهوی مشکین

|| لوگوی وبلاگ من ||
اقلیم عشق

|| لینک دوستان من ||
کوله پشتی

|| اوقات شرعی ||


|| وضعیت من در یاهو ||
یــــاهـو