من از این دنیای و حشی چه بگویم که ناگفتنش بهتر است
انسان به دنیا می آید
نفس می کشد زندگی می کند و گاه در عمق بودن خویش رها می شود و گاه جدا از خویش
عاشق می شود
با خود می اندیشد آخر خط دلدادگی است و محال است بتواند روزی عاشق نباشد
می اندیشد عشق او با تمام عشق های عالم فرقی فاحش دارد
تلاش می کند می سوزد می جنگد شاید به دلدار برسد او که نمی رسد خاطره ی عشق تا ابد در ذهنش پایدار می ماند و تندیس بلوری آن را همیشه در ذهن دارد
و او که می رسد اول عاشق است دوم عاشق است و آخر فارغ از همه ی آنچه در دل داشت و این پایان تلخ ترین قصه های عشق است
غم انگیز است
غم انگیز است
غم انگیز