راستي نوشتتون خيلي زيبا بود ممنون
برايش اشک مي ريزم. براي خودم اشک مي ريزم.تا به ملاقاتم مي آيد از او فرار مي کنم٬ مخفي مي شوم.در سکوت مي روم و بر زندگي لعنت مي فرستم.از حضورش شرم دارم٬ از او مي گريزم٬ از ترس کوچکي و ضعف خودم.او را مي خوانم٬ از پشت پرده با او راز و نياز مي کنم. صفاي حضورش را در خود نمي يابم....او را دوست مي دارم.او محرم حرف هاي نگفته دل من است.همدم شب هاي تار من است.تنها کسي است که هرگز مرا ترک نکرده و من نيز هرگز يادش را از ضميرم نبرده ام.او خداي من است.
من نمي دونم به چه زبوني از تو دوست محترم تشكر كنم فقط يك كلمه مي گم...
قربان صفاي هر چي... بامرامه
نمي دونم پسريد يا دختر ولي به خاطر همه چيز ممنون...
مي تونم لينگتون كنم؟
تقديم به شما